۱۳۹۰-۰۱-۲۸

بی مرور هیچ خاطره ای


دانلود مجموعه شعر حسین مزارعی :

آدرس دقیق جهنم را بگو . تا راه را گم نکنم

بیست و هشت فروردین تولد حسین مزارعی ه . از بچگی با هم دوست بودیم . باید اعتراف کنم وقتایی بوده این وسطا که اصلا دوست نبودیم اما روند کلی قضیه اینجوری بوده که هر چی بیشتر میگذشته بیستر دوستش داشتم . هر چی میگذشته فکر می کنم حسین نزدیک تر می شده به تصوری که از انسان دارم تو ذهنم . اینکه حساس باشه نسبت به اتفاقایی که علی رغم نداشتن سود شخصی ، افتاده یا قراره بیفته .

شاید اگه الان کوالالامپور نبود و تهران بود به مناسبت تولدش می بردمش بولینگ عبدو و بولینگ می زدیم و قطعا می بردمش .
شاید علاوه بر این ، مجموعه شعرش رو به خط خوش می نوشتم براش و می دادمش .

دلم تنگ شده براش .
چقدر خاطره داریم . چقدر خاطره داشتن خوبه . من چقدر دلم حسین مزارعی می خواد .

۲ نظر:

  1. سلام سبحان عزیز...منم دلم واست خیلی تنگ شده..خیلی حال دادی
    رفیق تو مثل قلب من همیشه کنارم بودی...با هم بزرگ شدیم ..بچگی مون تو اون حیات مامان جون که اون وقت ها خیلی بزرگ بود الان خیلی کوچیک به نظر میرسه چه بازی ها که نکردیم..چه شوت ها که اختراع نکردیم..زیر چه کولر های آبی که نخوابیدیم در 16 سالگی همش حرف های جنسی میزدیم و در 17 سالگی تونستیم تمام کتاب های جنسی حاج آقا جزف رو فتح کنیم..تو 18 سالگی تو نبودی و من واست نامه می نوشتم و شمس می خواندمت و خود را مولوی..توو 20 سالگی دوباره کنار هم بودیم و نبودیم..21 سالگی تو بودی من نبودم چرا که درگیر حماقت های عاشقانه ام بود که چه خوش گذشت و چقدر بد گذشت..در 22 سالگی فامیلی مان کم رنگتر شده بود چرا که کم کم داشتیم جوهره رفاقت را می یافتیم...مامان جون کِمِنیس می خواندمان..ما به همه چیز شک کرده بودیم..حتی به خدا..در 23 سالگی حرف های بیشتری داشتیم برای گفتن..با هم شعر می خوندیم رمان می خوندیم..هم رو به چالش می کشیدیم..در 24 سالگی جر و بحث هایمان زیاد شد..هم دیگر را قویا تکذیب می کردیم و در دلمان هم دیگر را می پذیرفتیم..در 25 سالگی اتفاق بزرگی به نام انتخابات را تجربه کردیم..دست در دست هم تمام انقلاب و آزادی و هفت تیر رابا فریاد هایمان در می نوردیدیم..هر شب با هم خبر ها را ثانیه به ثانیه مرور می کردیم..یکهو چه قدر به هم نزدیک شده بودیم درست شبیه زمان دغدغه های مامان جون و کولر آبی..اگر تنها می شدیم بزرگترین دغدغه مون این بود که چطور دوستان نزدیک مون رو نسبت به اتفاقات حساس تر کنیم...دردمون یکی شده بود با این درد ها خوشحال بودیم..تو فیس بوک رو نوشتی و من وجد امدم از این همه خلاقیت و نبوغ...شعر گفتی و من حال کردم از اینکه رفیقی با این همه هوش و ذکاوت دارم...هی رفیق ما با هم خیلی خاطره دارم..نوستالوژی های من پر از تو...بی تعارف کنار تو آدم خیلی چیز های خوب و بد یاد می گیره و متاثر میشه...و من یکی از همون آدم هام...ببخشید 26 سالگیمو و خیلی چیزای دیگه را جا انداختم...دلم واسه همه تنگ شده..واسه شب نشینی های اختیاریه...واسه رفقای خوب که تنها داشته های من توو این زندگی لعنتی هستند..
    بدروووووووووووووود تا زووووووووووود

    پاسخحذف
  2. تو نمی دونی مگه من زود اشکم در میاد ؟
    یکان یکان خرتیم شدید
    این زوووووووود رو که گفتی آروم گرفتیم یه کم
    آی لاو یو رفیق
    آی لاو یو

    پاسخحذف