تویی که اسم خودت را به زور می دانی
کلافه ای و خودت را صبور می دانی
چطور جرأت کردی دل مرا ببری ؟
مگر نه اینکه مرا بی شعور می دانی ؟
تویی که یک دانشگاه عاشقت شده اند
به محض گفتن یک آه عاشقت شده اند
اگر چه اول مرداد بی خیال شدند
دوباره آخر دی ماه عاشقت شده اند
تویی که عاشق لاکی و پن کک و رژ لب
به زور می رسی از دست ظهر و عصر به شب
چطور جرأت کردی دل مرا ببری ؟
مگر نگاه نکردی به نام این مطلب ؟
قدیم مرد و زن از من حساب می بردند
قدیم واقعا از من حساب می بردند
چطور جرأت کردی دل مرا ببری
که حالا مجبور بشم بگم قدیم و بعدش بمونم تو قافیه ش ؟
تو هیچ می دانستی من از تو می ترسم ؟
چته ؟ تعجب کردی ؟ تعجبم داره
چطور دل به تو دادم خودم نمی دانم
دل خود من از این قضیه اطلاع زیادی نداره
ترانه دوست نداری ؟ قصیده چی ؟ خوبه ؟
قصیده ای که پر از میوه های مرطوبه
قصیده ای که ضعیفه . درست مثل خودت
قصیده ای که پر از جنس های مرغوبه
هلوی آب زده ، سیب دلربای اپل
شلیل شسته و سیگار با کلاس کمل
دو موز و یک نارنگی در آبکش مانده
برو بیاور تنبل به من چه شرکت دل
قصیده دوست نداری ؟ چهارپاره چطور؟
چهارپاره ای از جلوه های بی بصری
نه . بی خیال . ولش کن . به من جواب بده
چطور جرأت کردی دل مرا ببری ؟
از این که شعر به آخر رسیده ناشادی ؟
به فکر خواندنش از خط اول افتادی ؟
دوباره شعر بگویم ؟ برای تو ؟ عمرا
مگر خود تو به هر کس که گفت کس ، دادی ؟