۱۳۹۰-۰۴-۱۷

من و مهسا ( و پرانتزها )


مقتول از من بدش میومد . ( منم از اینکه به کسی که از نزدیک میشناختمش بگم " مقتول " بدم میاد . شاید اینجوری شروع کنم بهتر باشه : ) مهسا از من بدش میومد . تا همین دو روز پیش بدش میومد از من مهسا . ( مهسا همون دانشجوی دانشگاه علامه ست که با سی و خورده ای ضربه ی چاقوی یه پسره ی یالقوز* ، رسما به قتل رسید . جلوی چشم اون همه آدم که آدم بالا میاره از اخبار تلویزیون رسمی جمهوری اسلامی که " غیرت مند " می گه بهشون چون شونصد ساعت بعد از تموم شدن ِ پاره پاره کردن دختری که یه زمانایی گمون می کرده عاشقشه، جلوش رو گرفتن . بعد از اون همه فقط مشاهده کردن )

چند ساعت دیگه دارم میرم تشییع جنازه ی دختری که از من بدش میومد . هوا گرمه . ( احتمالا بعد از گندی که حاکمیت تو کهریزک و جاهای دیگه به بار آورده و باعث عادی تر سازی این طور فجایع شده ، گرم بودن هوا یکی از اصلی ترین دلیلای از کلافگی به این شکل گه خوردنهاست )

روی پام می خاره . می خارونمش . یه زخم نسبتا تازه اون رو بوده که خون از زیرش می زنه بیرون . یاد حرف مرضیه ( تنها پاره خط ِمشترک من و مهسا که علاوه بر حضور داشتن تو این ماجرا ، زخمی هم شده لا به لای ضربه خوردن های مسلسلی ِ مهسا ) میفتم که می گفت به شونه ی یارو که زده یارو گفته نزن خانوم ، دستت خونی ه . ( مردک عوضی )

هوا هنوز گرمه . یاد حرف یارو میفتم که می گفت هوا انقدر گرمه آدم خنده ش می گیره .
خنده م نمی گیره .

من از مهسا خوشم میومد . نه به همون اندازه ای که اون از من بدش میومد ولی خب کلا از آدمایی که از چیزی خوش اومدن یا بد اومدنشون رو با بی پرده درباره ش حرف زدن نشون می دن خوشم میاد . 








یالقوز. (ترکی ، ص ) شخص تنها و مجرد و بی زن و بچه .
   یکه و یالقوز ؛ تنها و منزوی .

   دهخدا

۱۳۹۰-۰۴-۱۰

13 پنجاه و نه


سیزده 59 رو با دونستنِ طرح اولیه دیدن ، دقیقا مثل این می مونه که فینال جام باشگاه های اروپا رو ببینی . منتها تا اونجاش که تماشاچیای استادیوم وارد می شن .

و تازه
مدت زیادی که هنوز نگذشته متوجه بشی که اونا تماشاچیای بازی استقلال و پرسپولیس بودن