(قوطی نان و پنیر -کتابی که این نامه از آن نقل شده- را از اینجا دانلود کنید)
«[…] اگر مقصدودت از بکارت، قفل کمجانیست که بر بدن داری، اهمیتش کمتر از صلابتش است حتی. اما پیش از نخستین باری که تن برهنه میداری تا چشم آنکه دوستش داری را چون دیگر اعضاش محظوظ بداری، به این فکر کن که مردک چقدر برای داشتنت نوآوری به خرج داده. بینتان قرای بوده آیا که با تدبیرش در صحنهای آهسته شده قرار گرفته باشی انگار؟ شبی بوده آیا […] نکتهی دیگری که بد نیست بدانی این است که هشتاد درصد همجنسهایت بعد از اولین رابطهی جنسی جدیشان احساس نارضایتی خواهند کرد. در صورتی که تو نیز از این عده باشی، دوست داری نارضایتیات در کنارِ که بگذرد؟ آن پسری که فلان؟ یک مردی که بیسار؟ دوست پسرت؟ نامزدت؟ همسرت؟ […] دوست داری بعدها چطور به یاد بیاوری چنین خاطرهای را؟ […] در مورد پیشنهادم برای کتابخوانیِ این روزهایت: فکر کنم آنقدر بزرگ شدهای که دوباره قصههای پریان بخوانی. مثلا نغمهی یخ و آتش گزینهی خوبیست […] احتمالا آنقدر زنده نیستم تا سواد دار شدن نوهی عزیزم را ببینم. از قول گیلبرت کیت چسترتن به تو میگویم: قصهی پریان به کودکان نمیآموزد که اژدها وجود دارد. آنها از پیش میدانند که اژدها هست. افسانهها به کودکان میگویند که میتوان اژدها را کُشت […] در پایان ضمن بوسیدنت یادت میاندازم که به هم قول دادیم رنگی جز رنگهای رنگینکمان در پوشیدنیهامان نباشد. باشد که ما هم سهمی هر چند کوچک در چشم و دل نوازیِ آشنایان و ناآشنایان اطرافمان داشته باشیم»