به دستهات کنارِ عصاش عادت کرد
و دوستدخترِ موسی به تو حسادت کرد
مسیح، خوب؛ ولی زنده کردنِ مرده؟!
نه. بوسههای تو حتما در او سرایت کرد
شبِ رسول شدن جبرئیل غار نبود
خبر نداشت محمد که با تو صحبت کرد
چطور راضی میشد به قتل، ابراهیم؟
چه خوب سفسطه کردی. چه بد جهالت کرد
شنا که یاد ندادی به یونس بدبخت
نهنگِ مادر مُرده از او حفاظت کرد
چقدر نقشه کشیدی که کامران نشود
که آخرِ سر یوسف خودش دخالت کرد
[چه شد که این همه بودی و بعد غیبت زد؟
چطور میشود اینقدر قرن غیبت کرد؟]
سرِ قضیَهی طوفان نوح لاف زدی
و نوح بعد از باران تو را شماتت کرد
به ما رسیدی و یکدفعه عشق یادت رفت
شهابسنگ کجای سرت اصابت کرد؟
دیماه نود و دو