۱۳۸۹-۱۰-۱۴

شاشیدم به دخالت استبداد در احساسات


زاویه ی اول :

من می تونستم دوس دخترم رو تو دبستان ببینم و بعد از مدرسه با هم بیفتیم دنبال پروانه ها و ولو شیم رو چمنا و بگیم ابرا به نظرمون چه شکلی ان . می تونستم باهاش تو راهنمایی آشنا شم . وقتی معلم روشُ کرده به تخته واسش نامه موشک کنم بفرستم رو نیمکت ش و اون موشکُ بقاپه از دست بچه شیطونای کلاس و معلم که ترجیحا خانومه جفتمونُ بندازه بیرون تا واسه هم از اینکه بعد از بزرگ شدنمون چی کارا می کنیم بگیم . می تونستم تو دبیرستان واسه بار هزارم ببوسمش و بار هزار و یکم ، سال آخر دبیرستان باشه . درست یه شب قبل از اینکه مامان باباش بفرستنش بره نیوجرسی واسه ادامه ی تحصیل ... یادش بندازم که وقتی خانوم جباری از کلاس انداختمون بیرون مگه نگفتی می خوای وقتی بزرگ شدی یه جیپ بگیری باهاش دو تایی بریم کل ایرانُ بگردیم ؟
اون وقت هی لباش شورتر شه . هی شورتر شه .


زاویه ی دوم :

این دختری که رو میز شماره هشت نشسته رو می بینی ؟ همون که تنهاست . آره . شال آبی انداخته . خوشگله ؟ نه ؟ فک می کنی اگه برم بگم می خوام بشینم رو به روت و ازت چند تا سوال بپرسم چی می گه ؟ معلومه . می گه خواهش می کنم . بله . چه خوب . اون وقت می شه وقتی سوالاتون تموم شد منم چند تا سوال بپرسم ؟ بعد من چی بگم ؟ بگو بیا یه کاری کنیم ( همین طور که داری اینو می گی صندلی رو بکش عقب و بشین جلوش ) من یه سوال می پرسم تو جواب بده بعد تو یه سوال بپرس من جواب بدم . فقط اینکه نباید تو سوالی که می پرسیم حرفی باشه که تو سوال قبلی اومده باشه . بعد فکر می کنی دختره انقد باهوش هست که یهو گیج نشه ؟ آره . معلومه باهوشه . ببینم ! این چقد شبیه ترانه موسوی ه . نیگا کن . ترانه موسوی ؟ همون که ؟ ... آره .
آقا ؟ می شه میز ما رو حساب کنین ؟


زاویه ی سوم :

شق درد

۱۷ نظر:

  1. شاید بهتر است سوزنی نیز به خودمان بزنیم ،،،،،،،،،
    ما که مثلا مستبد نیستیم !!!!!!!
    شاید میشد وقتی دختری را دوست میداشت ،دوست میداشت .
    سخت نیست دوست داشتن فقط کمی باید انسان بود،،،،،،
    شاید باید به استبداد درون خودمان شا..........

    پاسخحذف
  2. سلام سبحان!
    اومده بودم تو اون بلاگ اسكاي مسخره، بعد برات كلي فحش نوشتم كه چرا اينجايي كه نميتونم واست پيام بذارم. كامنتم نيومد و فحشا برگشت به خودم. دست پر اومده بودم اينجا حالتو بگيرم كه ديدم آپ كردي و من..........بسيار خوشحال شدم(يك عدد شكلك خنده لطفا)
    و زاويه چهارم:
    همون شب. روي تخت اتاقت، قبل خواب اتفاق مي افته.(باز هم شكلك خنده ولي ايندفعه تلخ...به تلخي قهوه هاي صبحهاي پنج شنبه و جمعه من)

    پاسخحذف
  3. ترجيح ميدهم تنها باشم تا باديگراني كه توي تنهايي خود مرا راه نميدهند...
    سلام سبحان! از لطفت ممنون. خودم ميدونم كارم درسته، داشتم شكسته نفسي ميكردم(شكلك خنده با نيش خيلي باز) در مورد اشكال عروضي اكثر شعراي من درگير اين اشكال بچگونن. (مثل خودم كه در گير بچگونگيهام هنوز) متاسفانه زياد در قيدش نيستم و هميشه اين اشتباهها تكرار ميشه.
    در مورد دعوتت هم ممنون. گم شدنو دوس دارم. فلش به سمت جمله اولي كه نوشتم و بعدشم اينكه حوصله جمعو ندارم...
    ميخوام شروع كنم فيس بوكو بخونم.دلم ميخواد به اندازه چاه بابل و وردي كه بره ها ميخوانند و باغهاي تنهايي بهم بچسبه...

    پاسخحذف
  4. آيا آن چيز كه مهم است
    از آن چيزي كه مهم نيست
    مهم تر است؟؟؟؟؟؟؟؟

    پاسخحذف
  5. زندگی در کشور جهان سومی
    چیز گهی ست
    چیز خیلی گهی...

    پاسخحذف
  6. با شاش خود حمایتتان میکنیم ما

    پاسخحذف
  7. من جدا نمیدونم چرا وقتی اظها فضل میکنم فضل م رو مورد عنایت قرار نمیدی؟؟؟
    من گفته بودم بازم میگم:
    زاویه دوم ترجیح میدم

    پاسخحذف
  8. اه اه اه اه اه اه
    خداییش ریدن تو احساساتمون.....
    می رینیم تو احساساتشون


    دوستان ضمنا به وبلاگ منم بیاین خوشحال می شم نظرتونو درباره شعرام بدونم. من تازه شاعر شدم...!!

    پاسخحذف
  9. زنده اي سبحان يا توي برفا گم شدي؟؟؟
    مثل نگاه خيس آخرين كلاغ باغ. . .

    پاسخحذف
  10. خوبه كه هستي. خوبه كه پر از كلمه اي. من حس ميكنم دارم خفه ميشم. پر از حرفم اما خسته واسه گفتن. مثل بالاي آخرين كلاغ باغ...
    تو فيس بوك هستم ولي نميام هيچوقت. سر نميزنم. كار...كار...كار...
    دلم سيگار ميخواد سبحان! همين حالا...بجاي من روشن كن. بجاي من بكش. بجاي من موقع پك آخر نگاش كن. وقتي كه خاموشش ميكني و اون لحظه فكر كن چقدر ، چقدر، چقدر زنده نبودن خوب است. خوب...خوب...خوب...

    پاسخحذف
  11. مثل همیشه خودتو تو آینه می بینی و یه ور لبت میره بالا که مثلا خودتو خر کنی که این یارو من نیستم. خودمو می گم.

    پاسخحذف
  12. سلام. . . لجم ميگيره از ننوشتنت. لجم ميگيره از نبودنت اما ميفهمم نخواستن يعني چي. نتونستن يعني چي...خوب ميفهمم.(تازه لجمم ميگيره كه اينجا نميشه كامنت خصوصي گذاشت. چون نميشه راحت باهات دعوا كردو بهت فحش داد"يك عدد نيش باز لطفا")
    خوبي سبحان؟؟؟

    پاسخحذف
  13. خواهش...
    اما تو فيس بوك هستي. اون عكسه به تو هم چسبيد. نه؟ عكس دختري كه داشت سيگار ميكشيد...
    اميدورام رمان خوبي بشه. يعني حتما ميشه پسرم!

    پاسخحذف
  14. سلام
    از فرط بیکاری .. رسیدم اینجا
    عنوان وبلاگت نظرم رو جلب کرد

    سبک جالبی بود...

    نظر خاصی ندارم
    شاد باشی

    پاسخحذف
  15. بارون روي سرم ميشينه. بهش لبخند ميزنم. ميلرزم. سردم ميشه. بهش لبخند ميزنم. عطر گل نرگسي كه داره به من ميخنده. داره به بارون ميخنده... عطر موهاي من...هي راه ميرم. هي راه ميرم. هي راه ميرم. خيس خيس خيس...

    پاسخحذف
  16. هیچ کس تنها نیست وقتی سوژه داستان هایت قرار می گیرد و این خوب است و عالی وقتی می بینی بین کاراکترهایی که نمی شناسیشون غوطه ور شدی و حتی از اون تنهایی کوفتی ات در اومدی/خوبه واقعا/همه این کامنت ها همه ی این آدم ها با هر نوع گرایشی شانس پرداخته شدن بوسیله قلمتو دارند و این خوبه واقعا سبحان گنجی

    پاسخحذف
  17. سبحااااان! كجايي؟ پس چرا باز گم شدي؟ خوبي؟؟؟ زنده اي؟؟؟ با بهمني در دست و بهمني در پيش رو؟ هااان؟
    امروز عصر در كافه... پايه ي كدوم ميزي؟؟؟

    پاسخحذف